امام حسن (ع) و فاطمیه
وقتي که مي افتد، مي افتم بي اراده
مادر به من افتادگي را ياد داده
او مي دود در کوچه با رنگي پريده
من مي دوم دنبال او، پاي پياده
من مي دوم اين کوچه ها را با دلي خون
او مي رود پيش پدر خاکي و ساده
آمد به خانه مادرم مثل هميشه
انگار اصلاً اتفاقي رخ نداده
امّا خودم ديدم که مردي راه سد کرد
با مادرم آن بي حيا در کوچه بد کرد
سيلي زد و مادر به روي خاک افتاد
روح پدر با سر به روي خاک افتاد
از روي ماه فاطمه در کوچه اي تنگ
ديدم هزار اختر به روي خاک افتاد
يک گل در اين دنيا ز پيغمبر به جا بود
آن هم ولي پرپر به روي خاک افتاد
در مادر زمين افتاد امّا شکر مي کرد
با چادر و معجر به روي خاک افتاد
اي واي از کربُبلا و عصر غارت
اي واي از بي معجري، واي از جسارت
امير عظيمي
*********************
منم که جان به لبم در ميان کوچه رسيد
ز خاطرات کبودم زمين به خود لرزيد
زبانم آمده بند از جنايت آن روز
سياه شد همه کوچه هلال غم تابيد
خدا به خير کند" ذکر مادرم شده بود
رسيد آنکه ز قهر خدا نمي ترسيد
به جرم اينکه به سينه زديم سنگ علي
شديم در وسط کوچه ي بلا تهديد
نکرد شرم و حيايي ز مادرم زهرا
قباله را ز دو دستش چه ظالمانه کشيد
هنوز در دل او کينه هاي خيبر بود
گل رسول خدا را به ضرب سيلي چيد
ز خاطرم نرود بين کوچه ها نامرد
به اشک هاي من و حال مادرم خنديد
چه ارتباط عجيبي است بين اين کلمات
کشيده ، چادر خاکي ، غرور ، موي سفيد
قسم به حرمت مادر اگر که اذنش بود
نداشت کار ، قلم کردنِ دو دست پليد
مرا به روز قيامت ، غمي که هست اين است
که روي قاتل مادر دوباره بايد ديد
*
مرا به روز قيامت غمي که هست اين است
که روي مردم دنيا دوباره بايد ديد
(صائب)
***
محمد حسين رحيميان
موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) در فاطمیه
برچسبها: امام حسن (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی